My Dreams
I Want To Save A Part Of My Life In This Weblog
سلااااااام! من ی ربعه ک از اردو بر گشتم...مدرسه بعد از چند وقت مارو برد جاجرود.خیــــــــلی خوش گذشت!!!واقعا بهمون مزه داد...الان هم از خستگی کاری نمی تونم بکنم جز همین تایپ کردن! ویلایی ک رفتیم مال آقای حدادعادل بود(مدرسه من فرهنگِ،مال آقای حداد)..جای با صفایی بود...اول ک رفتیم نشستیم با همه بچه ها " مافیا" بازی کردیم..خیلی بازی خوبیه...حال داد!!! بعدش رفتیم توی حیاط و یکم زو و اینا بازی کردیم...ی الاکلنگ خیلی بزرگ داشتن ک هر 18 نفرمون نشستیم روش!خیلی کیف داد..بعد از نهار یکم توی حیاط نشستیم و حرف زدیم وبعد چندتا از بچه ها رفتن توی استخر و ماها موندیم و آتیش درست کردیم!خیلی خوب بود!!! بعد یهو یکی گفت یکی از بچه ها توی استخر حالش بد شده!!!دلم لرزید...با خودم گفتم حتما نفسِ!!!بعدش ک فهمیدم اونه دیگه نفهمیدم چجوری از معلممون شکلات گرفتم و خودمو رسوندم بالاسرش....غش کرده بود!!فشارش افتاده بود! همون لحظه چند قطره اشک از چشمم افتاد ک خدا رو شکر از دید همه پنهون موند...داشتم سکته می کردم...همه بدنم می لرزید..هرچی باشه بهترین دوستمه!!! بعد ک بهوش اومد رو ویبره بود!!!همش داشت می لرزید..ی خورده ک گذشت حالش بهتر شد... آخر سر هم موقع رفتن خودشیفتگیمون بالا زد و همش شروع کردیم ب عکس گرفتن در حالت های مختلف...روی سایت مدرسه هم می ذارن... شعر "مجنون لیلی"مازیار فلاحی رو هم خوندیم و ازمون فیلم گرفتن... وقتی منتظر اتوبوس بودیم من ی آبنبات چوبی در آوردمو 5 نفری خوردیمش!!!!! خیلی کیف داد...بعدشم معلممون بسنی مهمون کرد و آخر سر هم توی اتوبوس نوبت رسید ب باباش کردن و لبخند ژکوند زدن ب مردم توی خیابون واقعا اردوی خوبی بود و خوش گذشت.فقط... جای ریحانه جونم خیلی خااااااالی بود...دلم براش ی ذره شده...دیشب خوابش رو دیدم...امیدوارم این پست رو بخونه.. اینم واسه ریحانه حال ما ب روایت تصویر: توی اتوبوس اونجا ک رسیدیم موقع بازی ها نهار خوردن پاچه خواری ها وقتی حال نفس بد شد ابنبات خودن وقت برگشت
نظرات شما عزیزان:
سارا جونم...ببخشید نگرانت کردم!پاسخ:این چ حرفیه نفسی؟
ما دوستیم مثلا!!!
[-Design-] |